زودتر بیا
زودتر بیا ...
من زیر باران ایستاده ام و انتظار تو را می کشم.
چتری روی سرم نیست،
می خواهم قدم هایت را، با تعداد قطره های باران شماره کنم...
تو قبل از پایان باران می رسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟
مرا که ملالی نیست حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم...
نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است.
هر وقت چلچله برایت نغمۀ دلتنگی خواند و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری،
بیا، من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم.